رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

تولدت مبارک دلبندم


سومین تولد شیرین بهمنم رسید تولد پسر دلبندم امروز 8 ساله شد .
ابوالفضل جانم تولدت مبارک عزیزم الهی صد و بیست ساله بشی ومن وبابات نوه ها ونتیجه هامون را ببینیم

بهم نخندین این آرزوی هرپدرو مادریست که ازدواج فرزندش را ببینه منم همین را  از خدا میخوام
 ستوده نوشت :چند روز نیستم میخوام برم مامانم را ببینم بعدا میام به خونه های قشنگتون سر میزنم

خود کم بینی شدید

توی اینهمه سال تدریسم دختران زیادی را با اعتماد به نفس کم واحساس خود کم بینی دیده بود ولی این یکی از همه بیشتر باعث تعجبم وهمینطور ناراحتیم شد .

او در سال چهارم تجربی درس میخونه دانش آموزیست بسیار زرنگ وباهوش وخوب

اما از اول سال تا به امروز من بجز چشمانش چیز دیگری از صورتش را ندیده ام چون همیشه ماسک به صورت دارد

 هفته گذشته از من خواست مقداری از وقتم را برای طرح مسئله ای بگیره منم بعد از پایان درسم این کار را کردم

 مشکل او این  که او به یکی از بازیگران زن خارجی به شدت علاقه پیدا کرده واو را الگوی خود قرار داده (زنی که به قول خودش در اوج زیبایی اندام وصورت است ) تا جایی که میخواسته خود را از هر لحاظ شبیه او کند وچون موفق نشده از صورت خودش بیزار شده وفکر میکنه از همه دختران مدرسه وحتی دنیا زشت تر هست وبرای اینکه کسی صورت او را نبینه وبهش نخندد ماسک میزنه

باور کنید من که تا به حال فقط چشمانش را دیده ام زیباست واصلا به نظرم صورت زشتی نداره ولی متاسفانه  او این را قبول نداره وهمینم باعث اضطراب ویک سری مشکلات دیگرش شده حالا از من کمک میخواد .

من در حد توانم یاریش دادم ولی دیگه نمیدونم چیکار کنم او به مشاوره مدرسه هم اعتماد ندارد چون فکر میکند که رازدار نیست (البته اکثر بچه ها همین نظر را در مورد مشاورین مدارس دارند) شما اگر راه حلی بلدید بهم بگین تا این یک شنبه که میبینمش بهش بگمشاید مشکلش حل بشه چون هم خودش خسته شده وهم مادرش از وضع دخترش ناراحت هست


ستوده نوشت :دستانی که کمک می کنند پاکتر از دستهایی هستند که رو به آسمان دعا می کنند.

چشمان ستوده

حکایت چشمان من وشعرهای یار حکایت آن قسمت از داستان لیلی ومجنون است که وقتی به مجنون گفتند این لیلی که اینهمه عاشق وشیدایش هستی زشت رویی بیش نیست این چنین گفت:

تو مو میبینی ومن پیچش مو

تو ابرو من اشارت های ابرو

اگر درمنظر مجنون نشینی

بجز از خوبی لیلی نبینی

شاید چشمان من به زیبایی چیزی که همسرم از آن تعریف میکند نباشد ولی برای چشمان عاشق همسرم زیباترین چشمان دنیاست

منم برای دوستانی که ستوده را از قبل میشناسند وصف چشمانش را در میکده همسرش خوانده اند لینک زیر را گذاشتم تا خود ببینند وقضاوت کنند


http://s1.picofile.com/file/7298341933/%D9%85%D9%86.jpg


هرچند به چشمان عاشق همسرم که اینچنین مرا زیبا میبیند نباید ایراد گرفت .


ستوده نوشت :دومین تولد شیرینم تولد همسرعزیزم هست به او تبریک میگم وبرای سلامتی وطول عمرش دعا میکنم

آسمان با وسعتش تقدیم تو
رقص ماهی های دریا مال تو
هرچه دارم از تو دارم مهربان
زندگیم امروز و فردا مال تو
تولدت مبارک عشق من

تولد زندگیم

فکر نمیکردم روزی اینچنین عاشق و دلباخته مردی شوم که عاقلانه برای زندگیم انتخابش کردم

زندگی عاشقانه من آن هنگام شروع شد که پای به زندگیت گذاشتم .

قصه عشق من وتو قصه لیلی ومجنون دیگریست ،لیلی  که سر به شیدایی سپرده وقصه عشقش ووصف چشمانش از زبان یار بر سر هر کوی وبام افتاده

امروز روز پیوند آسمانی من وتوست روزی که خدا هدیه ای گرانبها چون تو را به ستوده داد .

هدیه ای عزیز که زبان از شکر داشتنش وقلبم با دیدنش از هیجان ومستی باز نمیایستد

تو آمدی وزندگیم را سرشار از عشق و شور ومستی و وجودم را شکوفه باران قدم های عاشقانه ات کردی

جانم وهستی ام بسته به نفس های گرم توست تو را میخواهم برای همیشه تا آن هنگام که مرگ هم نتواند ما را از هم جدا کند .

دوستت دارم از اینجا تا ابدیت  وبرای بودنت و سلامتیت دعا میکنم  و خدا را سپاس میگویم

ستوده نوشت :امروز سالروز تولد زندگی عاشقانه من است .این روز عزیز را به همسر عزیزم ومهربانم تبریک میگم وبرای بودن وسلامتیش دعا میکنم


این ده شکلک عاشقانه هم به نیت ده سال زندگی عاشقانه ام تقدیم به تو عمرم

بهمن برای من ماه خوش یمن وخوبی است .دو تا تولد شیرین دیگه هم تو این ماه دارم


شیطنت های وروجکم

دلم خوش بود  که سرم یه کم خلوت شده وامروز که تعطیلم یک آپ خوشکلی میکنم ویک سورپرایز جالب برای دوستانی که شعر چشمان ستوده را شنیدن میذارم ولی دیدم زکی آپ خوبی که نکردم هیچی تازه باید بیام  وبار دیگه از شیطنت های این وروجک وترسوندن من به حد مرگ بگم .

من نمیدونم همه پسرها اینقدر شیطونن یا این بچه های من به خاطر داشتن مادر شیطونی مثل ستوده .

مادری که تا 4 ماهگی کسی خبر از بارداریش نداشت و بسته های سنگین را حمل میکردو 6 ماهگی به مسافرت رفت واز آبشارهای یاسوج بالاکشید وتا 9 ماهگی رانندگی میکرد وتازه برای زایمانش هم کسی را خبر نکرد ودست همسرش را گرفت وتنهایی رفت بیمارستان وبعد هم که شیطنت های دیگه اش بماند .

خوب شاید به خاطر همین پسرهام ژنتیکی به مادرشون رفتن وگرنه باباشون که خیلی خوب ومهربون وآرومه .

همین امروز معلم پسرم بهم گفت این پسر شیرینه ولی خیلی شیطونه ببینم موقعی که حامله بودی خیلی شیطونی میکردی منم با خنده گفتم کی من ؟؟؟؟؟؟؟؟؟قهقهه

خلاصه اینکه امروز برای بار دوم این پسر وروجکم سر خودش را شکوند اونم با بالا رفتن از مبل وخوردن سرش به لبه مبل .

تازه ادب هم نشده هنوز 1ساعت نیست از بیمارستان اومدیم خونه رفته روی زین دوچرخه سر پا ایستاده وکارتون نگاه میکنه .

همش دوست داره از سرو کول من وباباش بالا بکشه شاید فکر میکنه ما صخره ایم و اونم صخره نورده فکر کنم تا اینها بزرگ بشن من دیوانه میشم .

 

ره نوشت :دیروز تولد نازنین مهربان بود از همینجا بهش دوباره تبریک میگم وبراش آرزوی روزهایی شاد همراه با سلامتی را آرزو دارم .


نازنین عزیزم تولدت مبارک این شاخه گل هم تقدیم به تو دوست خوبم

رفتارهای ما

از کنارش که رد میشدم سرش را مینداخت پایین و خوب وآروم میشد ولی همین که  دور میشدم میفمیدم داره یک کارایی میکنه (به قول بچه ها من پشت سرم هم چشم دارم)قهقهه

از اون دور نگاهش میکردم با کنجکاوی به دور وبرش نگاه میکرد وزمانی که نگاهش به من می افتاد نگاهم را میدزدیم

میدونستم داره تقلب میکنه ولی نمیخواستم جلوی بچه ها چیزی بهش بگم کلاس چهارم ریاضی هست و دانش اموزی زرنگ پارسال شاگردم بود خیلی دوستم داره.همیشه ازاینکه امسال معلمشون نشدم گله داشت مخم را خورد از بس بهم گیر میداد سر همین جریان

برگه ای را که تو دستش قایم کرده بود را دیدم ولی وجدانم اجازه نمیداد بذارم تقلب کنه میترسیدم همکارم که  ببیندش وتو برگه اش خط قرمز بکشه برای همین آوردمش میز اول .

بعد از جلسه وقتی همه رفتن وبا یکی دونفر از دوستاش تنها شدیم گفتم مهناز اون برگه ای را که تو دستت هست بذار تو جیبت کسی متوجه نشه .چشمان گرد شد وگفت من مجبور شدم تقلب کنم چون معلممون عین کتاب از ما میخواد من هیچ وقت سر کلاس های شما تقلب نکردم چون شما اگر مفهوم را میرسوندیم بهمون نمره میدادین

ناراحت شدم از اینکه ما گاهی اوقات با رفتارمان دیگران را به خلاف وادار میکنیم

اصلا لزومی نیست همچین چیزی از دانش آموزان انتظار داشته باشیم رساندن مفهوم برای رسیدن به نتیجه کافیست حتی در امتحان نهایی هم همینطور هست چه برسه به امتحان های داخلی

 

ستوده نوشت :چرا دوستانم این روزها اینقدر غمگین هستن وناراحت .حتی همسرم هم غمگین مینویسه وانگار خسته از روز مردگی های زندگی وکاری شده چرا ؟؟؟؟؟

آیا دلیلش سکوت مرگ آوری که همه دچارش شده ایم نیست ؟؟؟؟؟؟؟

باید کاری کرد دلم از اینهمه مطالب غم آلود میگیره .

من حتی در سخترین شرایط هم چیزی برای شادیم پیدا میکنم اما چرا شما نه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟


حضور کم رنگم را به خاطر کلاس های ضمن خدمتم وبرگه های امتحانم بگذارید

اینجوریه دیگه


تجربه زندگیم به من آموخته فراموشی بهترین درمان هر ناراحتی ست وزندگی در این شهر به من یاد داده که اگر چیزی در میان این قوم  بیفته دیگه جسدش هم پیدا نمیشه پس کلا خودم را به فراموشی زدم ودستبند یک میلیونیم را فرامورش کردم (خوش به حال اونی که پیداش کرده)واز آنجایی که آقایون تو خواب هم همچین قولی نمیدن من از طرف همسرم به خودم قول دادم در اینده ای نزدیک بهتر وخوشکل ترش را بخرم قهقهه


ستوده نوشت :آهنگ( اگه یه روز اصلانی) را خیلی دوست دارم من را میبره به خاطرات گذشته ام به یاد عزیز از دست رفته ام منم این را به یاد او گذاشته ام دلم خیلی براش تنگ شده حتی در خواب هم نمیبینمش  (دوست دارم تا ابددر قلب منی)



امتحان نوشت : تا وقتی که خودت را به جای کسی نذاشته باشی احساسش را درک نمیکنی .

موقع سوال نوشتن حس کسی را دارم که داره از دیگران انتقام میگیره ولی موقعی که کلید سوالاتم را مینویسم میفهمم دانش آموزان با این همه سوال چی میکشن  ودلم براشون میسوزه ولی چاره ای نیست این راهی ست که باید طی شود (البته قصد من انتقام نیست هرگز )الان هم با 9 دسته برگه سوال برای تصحیح در خدمت خانواده ودوستان ودانش آموزان هستم

گاهی باید خود را به ندیدن ونشنیدن ونفهمیدن زد مخصوصا در موقع مراقب بودن سر جلسه امتحان

دستبند گم شده


امروز اینقدر تو مدرسه بحث وجدل کردم (اوونم بعد از ایکه مراقب امتحان سوم انسانی متقلب بودم و پاهام درد گرفت از بس سرپا ایستادم) هم با مدیر وهم با بچه هاسوم  سر برنامه امتحاناتی که اصلا فرجه براشون نذاشتن بعد با خستگی پسرم را از مدرسه اوردم بعد هم خرید بازار را کردم وبعد تازه رفتم اون پسرم را بیارم وبا کلی خستگی وگرسنگی رسیدم خونه اونم ساعت 2 که یهو دیدم دستبندم نیست .(اینم نتیجه کارگری کردنه)

انگار آب یخی ریختن تو سرم هر چی دنبالش تو ماشین وجاهایی را که بلد بودم گشتم ولی دریغ حتما موقع جدا کردن میوه افتاده تو سبد میوه ها حالا تنها کاری که نکردم اینه که برم واز میوه فروش ها بپرسم


خب اینم شد یک وسیله آزمایش من واون کسی که پیداش میکنه .

فکر کنم بچه ها نفرینم کردن که اینجور شدقهقهه

حالا خستگی من به اندازه یک کوهه واصلاحوصله جواب دادن به نظراتم وحتی نظر گذاشتن ندارم  فقط اومدم بنویسم تا تخلیه روانی بشم وگرنه سرم از شدت درد منفجر میشه

 اینم از شب یلدام فکر کنم تا آخر عمرم شب یلدا یادم نمیره

آقا اعصابم خرابه کسی نیست دق ودلیم را سرش خالی کنم

اینجور مواقع دلم میخواد داد بزنم سر کسی ولی حیف کسی نیست حالا اگر مدرسه بودم خودم را تخلیه روانی میکردم

آقا کسی بهم نخنده فعلا عصبانیم

چرا هر چی مینویسم آروم نمیشم