حس رها شدن و سبک بودن چه حس خوبیه .من الان اینطوریم وخوشحالم که دیگه درس نمیخونم تا همش دغدغه امتحان داشته باشم .بلاخره سرم خلوت شدم وقت کردم نظراتم را جواب بدم .از دست برگه ها ولیست ها هم راحت شدم
خدا را شکر که از مراقبت امتحان هایی که برام گذاشته بودم حذف شدم همین امروز بهم گفتن ومنم کلی خوشحال شدم وگرنه مجبور بودم تاآخر خردادکله سحر بلند بشم وبچه ها را خواب بذارم برم مدرسه ودلشوره تنها بودن بچه هام را داشته باشم .حالا فقط سه تا مراقبت دارم وخلاص.هر چند امروز هنرستان از من خواست که مراقب امتحان های نهایی بشم ولی من قبول نکردم .
دیگه میتونم تو نت معلق بزنم و بیخیال گشت وگذار کنم .و با دفتر شعرم کلی حال کنم .
تقریبا هر روز دو تا شعر مینویسم البته اگر این وروجک هام بذارن
باید یک مسافرتی هم برای خودمون دست وپا کنم کجا نمیدونم
ستوده نوشت :دیروز عقد خواهر زاده ام بود حالا خواهرم دو تا عروس خوب داره .میگن دعای هنگام خطبه مستجابه منم برای شما والبته خودم دعا کردم برای شما که بخت های خوبی نصیبتون بشه وبرای خودم که دو تا عروس خوب گیرم بیاد
نمیدونید وقتی پسر بزرگم (7 سال ونیمش هست)را کنار سفره عقددیدم که جلوی عاقد نشسته چه کیفی کردم دعا کردم روزی اونم کنار همین سفره ببینم
پاورقی نامه :اینم دو تا شعر من تقدیم به جان جانانم
سـاقی بده شـــرابی از جام می شبانه
تا مست عشق گردم پر شور وعاشقانه
جز روی دلنشـینت چشـــمان من ندیده
از شـــوق اشــتیاقت دل میــکشد زبـانه
دغدغه های زندگی جانانم را خسته کرده منم این شعر را برای خستگی هایش سرودم وتقدیمش میکنم
ســـر را بنه به دامن تا خســتگی گذاری
شـــانه کنم غمت را از غصه ای که داری
بر قامت چو سروت میپوشمت لباســی
با بوســـه های نابی از آن لــب بهــــاری (منظور لب خودم)