رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!


گاهی با دیدن یک شیئ یک گذشته دردناک دوباره مانند مرده ای که سر از گور بیرون آورده زنده میشود وتمام تلاشی را که طی چند سال برای فراموش کردنش کرده ای به باد میدهد ودوباره تو میشوی همان ستوده گذشته که دوست نداری باشی .در این موقع نمیتوانی به کسی چیزی بگویی چون از این میترسی که تو را متهم به ماندن در گذشته ها کنند هر چند که مطمئنی که میکنند ، در اینجاست که باید سکوت اختیار کنی و با کلمات بازی کنی و دردی را که از هر طرف بنویسی باز همان درد است در خود بریزی .هر لحظه این جمله را با خود زمزمه میکنی که توقع بیجا آغاز همه درد هاست و دارم سعی میکنم این دندان درد را بکشم اما نمیدانم تا چه حد موفق میشوم .در سرکلاس وقتی که بیکار میشوم بهدانش آموزانم که نگاه میکنم در دل میگویم آیا کسی هستکه مرا یاری دهد ولی جز صدای خنده دانشآموزانم ‌جوابی نمیشنوم .در این روزهای بهاری که باید پر شوم از خنده و سر زندگی

حال بدی دارم ولی کسی نمیفهمد فقط خودم میدانم وبس