رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

حــــال مـــن خـــــوب اســت

 

 حــــال مـــن خـــــوب اســت
بــزرگ شـــده ام دیگر آنقــدر کــوچک نیستـم که در دلـــتنگی هـــایم گم شــوم
آمـوختــه ام،که این فـــاصــله ی کوتـــاه،بین لبخند و اشک نامش زندگیست
آمــوختــه ام که دیگــر دلم برای " نبــودنـت " تنگ نشـــود. . .
راســــــتی دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خــــــــوب یاد گـــرفتــه ام " حــــال مـــن خـــــــوب اســت "
خــــــوب خــــوب

تجربه نو

شاید بارها این ضرب المثل را شنیده ایم که گفته اند (دوری ودوستی) اما به مفهو م آن نرسیده اید

اما من  با تمام وجود به مفهوم آن رسیده ام واز این دوری خوشحالم. وهرگز نزدیکی های دور را دوست ندارم ونخواهم داشت

هر روز که میگذره زندگی درس هایی به من می آموزد .

من دانش آموز ی هستم که باید از این معلم زندگی درس های تازه وتجربه های نویی بیاموزم

تجربه اینکه بعضی ادم ها مثل عقرب هستند که نیششان نه از ره کین است بلکه اقتضای طبیعتشان این است پس نباید با انهازیاد دمخور شد و به حرف هایشان اهمیت داد چون روش زندگیشان با تو یکی نیست.تجربه اینکه با چه کسانی هرگز مسافرت نکنم .به چه شهر هایی تا حد امکان پای نگذارم.چه هنگام حرف بزنم وچه وقت سکوت کنم وخیلی چیزهای دیگر که هنوز این معلم سخت گیرم برایم در آستین دارد

به هر حال زندگی صحنه مبارزه بی امانی ست که تا هنگام مرگ ادامه دارد .باید یاد بگیرم ریلکس باشم وبی تفاوت ونگذارم حرف های بیهوده دیگران به زیباییم آسیب برساند هرچند تا رسیدن به این هدفم زمان درازی در پیش است ولی ستوده موفق میشود


ستوده نوشت :منظور از دوری در این نوشته ،دوری در دنیای واقعی ست نه مجازی.

من دوستان مجازیم را دوست دارم ومنظورم با هیچ کدام از آنها نیست

 

 

درد بی درمان ما

باد شدیدی در حال وزیدن است گویی میخواهد همه چیز را با خود ببرد .

ای کاش این باد میتوانست اینهمه بدی ودو رویی وزشتی را از سرزمینم واز وجود مردمانم پاک کند احساس میکنم که غمی به بلندای یک کوه بر سرم آوار شده. غمی پنهان دلم را گرفته وانگیزه زندگی وشادی را از ستوده برده .

شادی از من رخت بر بسته وبیمارم کرده شاید هم این بیمارست که دلم را پر از غصه کرده نمیدانم به هر حال هر چه هست من ناخوشم ،غمگینم

 اندوهم  از دیدن رنج کودکان گرسنه وفقیر وفکر کردن به انهاست .

وقتی که به فرزندانم نگاه میکنم وچهره معصومانه آنها را میبینم و به مادری که در این گرانی های کمرشکن نمیتواند برای کودکانش لباس عید بخرد فکر میکنم  اشک چشمانم راپر میکند .

نمیدانم چه کنم راهی به جایی ندارم جز اینکه در حد توانم کمک کنم وبرای رهایی مردمم از این همه ظلم وبیداد وفشار دعا کنم .

ولی دعا هم چاره این درد نیست فقط آن چیزی که درد ما را درمان میکند فریاد بی امان ما از این بیداد زمانه ودست های یاری ماست که میتواند چاره ای باشد براین درد بی درمان .


ستوده نوشت : خدا را شکر بلاخره امروز رسما مدارس را بچه ها تعطیل کردن ومنم خلاص شدم چند روزه اصلا حوصله مدرسه وکلاس را ندارم

دلم میخواد بخوابم یک خواب طولانی وبا آرامش خوابی که در ان هیچ گونه تشویش ونگرانی ودلواپسی نباشه حالا میفهمم وقتی خواهر میگفت دلم میخواد راحت بخوابم چی میگفت او الان برای همیشه با آرامش خوابیده منم یک خواب راحت میخوام


دل نوشت :بیایید تا جایی که در توان داریم برای خوشحالی کودکان این سرزمین بکوشیم

چرت وپرت های ذهنی

هر شب این موقع من خواب صد تا پادشاه را میدیدم ولی نمیدونم چرا امشب خوابم نمیبره .

خودم میدونم چی شده یک چیزی گیر کرده تو دلم نه پایین میره ونه بالا میاد .

همینم اعصابم را بهم ریخته واخلاقم را عین .....

اصلا میدونی چیه من زود جوش میارم وقتی یک چیزی عصبانیم میکنه دیگه کسی نباید بهم نزدیک بشه وگرنه از اون ترکش های خطرناک عصبانیتم بهش میخوره وناکارش میکنه 

درد بیدرمان من را کی درمان میکنه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ .

هیچ چیز مثل خواب خواهر عزیزم نمیتونه خوشحالم کنه .

هر شب براش لالایی (فاتحه) میخونم شاید دلش به رحم بیاد به خواب منم بیاد .

دلم خیلی براش تنگ شده گاهی اوقات خودم را میذارم جای مادرم وفکر میکنم اگر خدایی نکرده (زبونم لال )بلایی سر یکی از بچه هام میومد چیکار میکردم .فکر نکنم بتونم تحمل کنم و میمیرم .

راست میگن عجب صبری دارند این مادران داغدار  .


اینها چرت وپرت های ذهنی ستوده است که به خاطر بداخلاقیش مینویسه .

خدا  استعداد شعر گفتن و حس ادبی هم تو وجودمون نذاشته تا حداقل با گفتن چند تا کلمه آروم بشیم .

خب منم مجبورم بیام اینجوری بنویسم

تازه فردا هم امتحان ضمن خدمت با 40 ساعت ناقابل دارم اما کی حوصله خوندن داره .

پس تقلبی را برای چی گذاشتن برای همچین موقع هایی البته تقلب کار بدی هست من دوست ندارم کار بد کنم

دستبند گم شده


امروز اینقدر تو مدرسه بحث وجدل کردم (اوونم بعد از ایکه مراقب امتحان سوم انسانی متقلب بودم و پاهام درد گرفت از بس سرپا ایستادم) هم با مدیر وهم با بچه هاسوم  سر برنامه امتحاناتی که اصلا فرجه براشون نذاشتن بعد با خستگی پسرم را از مدرسه اوردم بعد هم خرید بازار را کردم وبعد تازه رفتم اون پسرم را بیارم وبا کلی خستگی وگرسنگی رسیدم خونه اونم ساعت 2 که یهو دیدم دستبندم نیست .(اینم نتیجه کارگری کردنه)

انگار آب یخی ریختن تو سرم هر چی دنبالش تو ماشین وجاهایی را که بلد بودم گشتم ولی دریغ حتما موقع جدا کردن میوه افتاده تو سبد میوه ها حالا تنها کاری که نکردم اینه که برم واز میوه فروش ها بپرسم


خب اینم شد یک وسیله آزمایش من واون کسی که پیداش میکنه .

فکر کنم بچه ها نفرینم کردن که اینجور شدقهقهه

حالا خستگی من به اندازه یک کوهه واصلاحوصله جواب دادن به نظراتم وحتی نظر گذاشتن ندارم  فقط اومدم بنویسم تا تخلیه روانی بشم وگرنه سرم از شدت درد منفجر میشه

 اینم از شب یلدام فکر کنم تا آخر عمرم شب یلدا یادم نمیره

آقا اعصابم خرابه کسی نیست دق ودلیم را سرش خالی کنم

اینجور مواقع دلم میخواد داد بزنم سر کسی ولی حیف کسی نیست حالا اگر مدرسه بودم خودم را تخلیه روانی میکردم

آقا کسی بهم نخنده فعلا عصبانیم

چرا هر چی مینویسم آروم نمیشم