رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

عجب روزی

عجب روزی بود امروز .

روز بازگشایی مدارس روزی که پسرم کلاس اولی شد روزی که کلی حرص خوردم طوری که الان اصلا بدنم جون نداره گردنم ودست وپاهام همه درد مکنه حتی حس نوشتن هم نداشتم وتنها چیزی که من را اینجا کشوند این افکار درهم وبرهم بود و تخلیه روانی

امروز به جای اینکه پسرکلاس اولیم را تا مدرسه همراهی کنم مجبور شدم برم دبیرستان تا ببینم برنامه کلاس هام  چی میشه فقط تنها کاری که تونستم براشون انجام بدم این بود که شوهرم را همراه با دو تا پسرم در مدرسه پیاده کنم .

دبیرستان امروز بازار شام بود اینقدر آدم ریخته بودن تو دفتر که ما معلم ها وسطشون گم شده بودیم .

آخه کجای دنیا دفترمدیر ومعاون ودبیران یکی هست خداییش دبیرستان بی نظمی داریم اون از دفترش اونم از ریختش با اون موش هاش واونم از مدیریتش

ان قدر با مدیر بحث کردم سر این دو ساعتی که برام کم  گذاشته بود که نگو او من را دیوانه کرد با این برنامه اش دم دقیقه روزهای کلاس هام را عوض میکرد طوری که چند بار با ساعت های هنرستانم تداخل پیدا کرد .

آخر از دست این مدیر میشم ستوده ی دیوانه

نمیدونم چرا همیشه برنامه من خراب میشه انگار من شدم آچار فرانسه مدرسه این از پارسال که باز ساعت بهم نرسید ومجبور شدم برم درس دفاعی دوم ها را بگیرم وپدرم در اومد تا این به چپ چپ وبه راست راست را یادشون دادم واینم از امسال که بهم میگه بیا زیست درس بده .

تازه همسرم تشویقم میکنه میگه بیا برو دو ساعت زیست را بگیر خوبه والا همینم کم بود که برم رشته غیر تخصصی خودم را درس بدم  همینجوری کتاب های رشته خودم عوض شدن وکلی دردسر  با این موضوع که بدون کتاب چطور برم تدریس کنم حالا برم زیست هم درس یدم .تازه کلاس هام هم همه سوم وچهارم دبیرستان هستن با اون حجم سنگین درس هاشون

روزهای یک شنبه از ساعت 7.30دقیقه صبح تا 2 ظهر کلاس دارم فکر کنم دیگه جسدم بیاد خونه چون تازه بعد از مدرسه باید برم پسرم را از مهد خاله بیارم وبعد بیام خانه به کارهای کلاس اولیم برسم بماند که پسرم باید اون دوساعت را تنها تو خونه سر کنه

اگر در گذشته میدونستم که در آینده اینقدر با این شغلم دردسر دارم با تمام عشقم از خیرش میگذشتم .

ره نوشت :معذرت از همه دوستان خوبم من خواننده خاموش وب هاتون شدم میام مطالبتون را میخونم ولی اصلا حس نظر گذاشتن ندارم قسمت نظراتتون را باز میکنم ولی نمیتونم چیزی بنویسم انگار دست هام کرخت شدن شاید هم در این سن جوانی اثرات پیریم داره نمود پیدا میکنه .