رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

اتفاقات ستوده

همیشه این دو ایه ملکه ذهنم هستند وهمه جا با خود زمزمه میکنم وبه انها ایمان دارم وقدرت این دو را درک کرده ام .

(لا تدرکه الابصار وهویدرک البصار...دیدگان او را درک نمیکنند ولی او دیدگان را میبیند )

(وهو معکم اینما کنتم ...واو با شماست هر کجا که باشید )

دیشب افطار دعوت داشتیم رستوران با خواهران وبرادرم وخواهرزاده هام .

وقتی رفتیم دم رستوران جا نبود وما ماشین را در یک قسمتی خاکی اما روشن پارک کردیم و وارد رستوران شدیم بعد از دوساعت که اومدیم بیرون وقتی کنار ماشین رسیدم از دیدن چیزی که روی زمین میدیدم میخ کوب شدم

تمام عابر بانک هایی که در کیفم بود ودر یک کیف کوچیک قرار داشت روی زمین کنار درب افتاده بود ودر این دوساعت هیچ عابری از اون جا رد نشده بود که آنها را ببینه .

میدونید در اون لحظه به چی فکر میکردم به اینکه خدای خوبم حتی اگر من مواظب خودم نباشم تو مواظبم هستی (خدای خوبم به خاطر همه چیز ممنون)praying

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

ره نوشت 1:چند روز پیش که رفته بودم بیمه برای تمدید دفترچه پسرم وقتی کنار خیابون دوبل پارک کرده بودم ومنتظر خواهرم بودم یک آخوندی اومد ان طرف خیابون سوار ماشینش شد تا از پارک بیرون بیاد اما اول یک دنده بگ اومد زد به ماشین عقبی بعد بی خیال راهش را گرفت ورفت بدون اینکه نگاهی به ماشین عقبی بندازه شاید میدید من نگاش میکنم هول کرده بود

ره نوشت 2:روز شنبه رفتم بیمارستان تا هزینه بیمارستان را با دفترچه حساب کنند برا اینکه آن روز که پسرم سرش شکست آزاد حساب کرده بود وگفتن بعدا بیام تا بقیه پولم را پس بدن .

بهم گفتن فقط هزینه سی تی اسکن را میدن اما من با پرویی رفتم وبا آوردن پرونده از بایگانی هزینه پذیرش را هم گرفتم .

از 50 هزار تومان 34 هزار تومان را پس گرفتم وقتی شوهرم شنید میدونید چی گفت گفت میدونستم پول زور به کسی نودهی .....قهقهه

شما بودید این کار را نمیکردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟متفکر

ره نوشت 3:اول شهریور روز باز گشایی مدارس برای معلمان رفتم هنرستان تا از این شاگرد تنبل ها امتحان بگیرم سر جلسه  مراقب بودم یکی از بچه ها به جای اینکه بنویسه آنقدر با مقنعه اش بازی کرد که دیگه عصبی شدم کلافهنمیخواستم نگاش کنم اما چشمم همش میرفت دنبالش

بدبختی این بود که میخواست دو تا امتحان را باهم بده که از شانس خوبم همین یکی را هم به زور داد ورفت (خدایا  مرا از دیوانه شدن از دست این تنبل ها حفظ کن آمین)


 یادم رفت بگم حال پسرم خوبه خدا را شکر از همه دوستان عزیزم سپاسگزارم