رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

روز دختر مبارک

 کودک درون ستوده:ستوده

ستوده:بـــــــــــــــــــــــــــله

کودک درون ستوده :پاشو خودت را جمع کن خجالت بکش مگه بچه ای که اینجوری تو خودت رفتی پاشوهمه چیز را بسپار دست خدا مثل بقیه همکارات بیخیال شو بخند تو که هیچ وقت اخمو نبودی .

چرا دوستان مجازیت را با این دری وری هات اذیت میکنی

به فرض هم که ساعت کلاس هات جور نشه دنیا که به آخر نرسیده بلاخره یک جوری میشه .

دیگه نبینم اینجوری خودت را ببازی من همون ستوده خندان را میخوام .فتیله امروز تعطیله پاشو از تعطیلاتت استفاده کن

فهمیدی؟؟؟؟؟

اگر دفعه بعد به خاطر یک چیز بی اهمیتی اینجوری زانوی غم به بغل بگیری خودم حسابت را میرسم .

ستوده:چشم قول میدم دیگه به خاطر چیزهای بی اهمیت دیگران را اذیت نمیکنم نمونه اش هم اینکه دیروز سر کلاس سوم ریاضیم کلی با بچه ها گفتیم وخندیدیم البته بعد از درس

ستوده نوشت :کودک درون ستوده خیلی پیش فعال وشیطونه( یک چیزی مثل ستوده است) یک جا آروم وقرار نداره همینطور نمیتونه جلوی زبونش را بگیره چیکار کنم هر کاری میکنم از پسش بر نمیایم نمیتونم ادبش کنم الانم داره به خاطر این که برای چیزهای بی اهمیت خودم را اذیت کردم سرزنشم میکنه

ره نوشت: روز دختر به همه دختران ایران وبه خصوص دختران خوب وبم تبریک میگم واین دسته گل را تقدیم میکنم به همه دوستان دخترم

امیدوارم مثل حنا با مسولیت

مثه کزت صبور

مثه ممول مهربون

مثه جودی شاد و سر زنده

و مثل سیندرلا خوشبخت باشید !


عجب روزی

عجب روزی بود امروز .

روز بازگشایی مدارس روزی که پسرم کلاس اولی شد روزی که کلی حرص خوردم طوری که الان اصلا بدنم جون نداره گردنم ودست وپاهام همه درد مکنه حتی حس نوشتن هم نداشتم وتنها چیزی که من را اینجا کشوند این افکار درهم وبرهم بود و تخلیه روانی

امروز به جای اینکه پسرکلاس اولیم را تا مدرسه همراهی کنم مجبور شدم برم دبیرستان تا ببینم برنامه کلاس هام  چی میشه فقط تنها کاری که تونستم براشون انجام بدم این بود که شوهرم را همراه با دو تا پسرم در مدرسه پیاده کنم .

دبیرستان امروز بازار شام بود اینقدر آدم ریخته بودن تو دفتر که ما معلم ها وسطشون گم شده بودیم .

آخه کجای دنیا دفترمدیر ومعاون ودبیران یکی هست خداییش دبیرستان بی نظمی داریم اون از دفترش اونم از ریختش با اون موش هاش واونم از مدیریتش

ان قدر با مدیر بحث کردم سر این دو ساعتی که برام کم  گذاشته بود که نگو او من را دیوانه کرد با این برنامه اش دم دقیقه روزهای کلاس هام را عوض میکرد طوری که چند بار با ساعت های هنرستانم تداخل پیدا کرد .

آخر از دست این مدیر میشم ستوده ی دیوانه

نمیدونم چرا همیشه برنامه من خراب میشه انگار من شدم آچار فرانسه مدرسه این از پارسال که باز ساعت بهم نرسید ومجبور شدم برم درس دفاعی دوم ها را بگیرم وپدرم در اومد تا این به چپ چپ وبه راست راست را یادشون دادم واینم از امسال که بهم میگه بیا زیست درس بده .

تازه همسرم تشویقم میکنه میگه بیا برو دو ساعت زیست را بگیر خوبه والا همینم کم بود که برم رشته غیر تخصصی خودم را درس بدم  همینجوری کتاب های رشته خودم عوض شدن وکلی دردسر  با این موضوع که بدون کتاب چطور برم تدریس کنم حالا برم زیست هم درس یدم .تازه کلاس هام هم همه سوم وچهارم دبیرستان هستن با اون حجم سنگین درس هاشون

روزهای یک شنبه از ساعت 7.30دقیقه صبح تا 2 ظهر کلاس دارم فکر کنم دیگه جسدم بیاد خونه چون تازه بعد از مدرسه باید برم پسرم را از مهد خاله بیارم وبعد بیام خانه به کارهای کلاس اولیم برسم بماند که پسرم باید اون دوساعت را تنها تو خونه سر کنه

اگر در گذشته میدونستم که در آینده اینقدر با این شغلم دردسر دارم با تمام عشقم از خیرش میگذشتم .

ره نوشت :معذرت از همه دوستان خوبم من خواننده خاموش وب هاتون شدم میام مطالبتون را میخونم ولی اصلا حس نظر گذاشتن ندارم قسمت نظراتتون را باز میکنم ولی نمیتونم چیزی بنویسم انگار دست هام کرخت شدن شاید هم در این سن جوانی اثرات پیریم داره نمود پیدا میکنه .

مهر

این پیام را تقدیم میکنم به همه دوستان معلمم وهمینطورخواهرم وخواهر شوهرم وبقیه فک وفامیل های معلمم و توصیه میکنم از امشب به مدت 40 شب انجامش بدن تا مراد ببینن


اعمال شب اول مهر ...

غسل صبر واستقامت ...

دعای افتتاح مدارس...

دو رکعت نماز استغفار از معلمی ...

ودر اخر هزار بار خدایا به دادم برس ومرا از اینکه معلم شدم ببخش ...


به خدا معلم ها گناه دارن باید از همه زور بشنون

از این دولت خدمتگزار

از دانش آموزان

از خانواده بچه ها

از مدیران


دلم برای خودم وهمکارانم میسوزه اینقدر زحمت میکشن آخرش چی هیچی .

اکثر همکارام وقتی بازنشست شدن علیل ومریض شدن واین اثرات همون گچ خوردن ها وسر پا ایستادن های سر کلاس هست .

اینم از عاقبت ما با این دولت خدمتگزارمون

بابا ما خدمت نخواستیم کی را باید ببینیم

پرم از بیقراری


لبریزم از اضطراب ودلواپسی وحسی گنگ ومبهم که سراسر وجودم را گرفته وبی قرارم کرده حسی که خواب را از چشمم ربوده ودر این نیمه شب مرا به نت کشونده

حسی که هر سال با آغاز مدارس  شروع میشه و مرا از لذت دیدن دانش آموزانم محروم میکنه

دو روز پیش سالگرد فوت سعیده بود خواهر عزیزم که در اوج جوانی وزیبایی ودرحالی که هنوز مهر مدرک مهندسیش خشک نشده بود بسان گلی پرپر شدو ما را در غم فراقش ورنج خاطراتش تنها گذاشت ورفت .

بر سر مزارش با شنیدن مویه های مادرم ودیدن چهره زیبایش گریه میکردم که پیامکی رسید ووجودم را پر از اضطراب کرد .ومرا در عزای دیگری عزادار کرد پیامکی حاکی از اینکه به علت ریزش کلاس ها ساعت های منم ریزش پیدا کردن . زلزله ای 10 ریشتری وجودم را لرزاند .

همون موقع به مدیرم زنگ زدم واز او توضیح خواستم ولی آنچه گفت دردی از من دوا نکرد وهمین مرا آشفته کرده که در آغاز مدارس باز هم مثل هر سال باید یک فصل رنج وسختی بکشم تا بتونم کلاس هام را جمع وجور کنم .

برای من با داشتن دو بچه کوچیک که یکی به مهد میره ودیگری به مدرسه خیلی سخته کلاس هام درهفته پراکنده بشن و هر روز به خاطر دو ساعت یا چهار ساعت برم مدرسه این برای من یعنی مصیبت .

هر سال همین دردسرها را داشتم ولی مدیران یک جوری برنامه را جور میکردن ولی امسال وضع معلم ها از همیشه بدتر شده اونم با این سیستم جدیدی که پیاده کردن که سقف هر کلاس نباید کمتر از 30 نفر باشه وهمینطور یک شیفت کردن مدارس وحذف بعضی دروس دبیرستان یک خر تو خری تو مدارس راه افتاده که باید بیاین ببینید .

فکر کنم در سازمان دهی که دو سال دیگه در پیش دارم اصلا کلاس گیرم نیاد ومجبور بشم یا آب حوض بکشم یا برم بشینم کنج خونه بشم کوزت که هر روز تناردیه ها بیان وبهش زور بگن وازم خدمت بخوان .

همین حس بد من را کشته ،داریم میشیم گوشت قربونی که هر تیکه ما باید تو یه مدرسه  باشه

بعضی وقت ها دوست دارم این همکار نامردم را که از قضا همسایه ام هم هست خفه کنم .

او میدونست که همکار دیگه ام کلاس هاش را گذاشته زمین ورفته مدیر شده ومن میتونم جاش را پر کنم ولی به من نگفت تا روزی که کار از کار گذشت ودیگری اونها را گرفت

حالا براش دارم  منم میدونم چطور بهش نارو بزنم تا دیگه یاد نگیره از پشت بهم خنجر بزنه نامرد خیانت کاراین چندمین باره داره این کار را میکنه

چقدر بهش کمک کردم وروزهایی که در یک مدرسه با هم کلاس داشتیم میرسوندمش خانه  انگار من تاکسی سرویسش بودم .

 هر کس به ستوده خیانت کنه باید تاوان بدی را پس میده هرگز خیانت را تحمل نمیکنم اونم از یک دوست 

الان عصبانیم ودوست دارم بزنم یه چیزی را داغون کنم این راهکاری بود که برای تخلیه عصبانیتم شوهرم بهم گفت ولی من هیچ وقت بهش عمل نکردم ولی شاید یک روزاین کار را بکنم امتحانش ضرری نداره

ره نوشت 1:اصلا دوست ندارم یک شنبه بشه وبرم مدرسه برای همین آمدن مهر را تبریک نمیگم

ره نوشت2 :این عکس هیچ ربطی به موضوع نداره همین جوری خوشم اومد گذاشتم اینم نشان آشفتگی ستوده هست

هدیه های رهگذر


رهگذر بودم و چون ابر دوان
ناگهان رعد به من گفت بمان

مثل باران همه جا پنجه زدم
گوشه ی باغچه ای خانه زدم

هر که امد نفسی تازه دمید
همنفس گشت و به من داد امید

گرچه همچون گل و پروانه شدیم
دوستانی همه جانانه شدیم

دوستانی همه چون آب روان
همدلانی همه همقیمت جان

کلبه ام را همه شان شمع شب اند
نامشان در دل و هم ورد لب اند

رهگذر محفل خوبان دل است
صاحبش چون شکر و چون عسل است

رهگذر منزل هر رهگذر است
دوستانش همه دم در نظر است

     

    


ره نوشت:این شعر هدیه وسروده همسر عزیزم است به مناسبت یک سالگی رهگذر ومنم تقدیمش کردم به همه دوستان خوبم .

ودومی هدیه نسرین عزیزم وسومی هم نازنین مهربانم .

فریناز خوبم هم یک کد آهنگ برام گذاشت که فرصت نکردم بذارم ولی در اولین فرصت میذارم

از همه دوستان خوبم تشکر میکنم وبه دوستی با آنها افتخار میکنم

تولد یک خانه

امروز یک سالگی رهگذر هست.

خانه دومی که سال گذشته در چنین روزی بنایش کردم ودر طی این یک سال ماجراهای بسیاری را از سر گذراند .

بارها در گیرو دار حوادث تصمیم به خرابیش گرفتم اما هیچ وقت دست ودلم یکی نشد .

مگر میشود یک بنا خانه اش را با دستانش ویران کند .

بعد از یک سال حالا فهمیدم که من به اینجا تعلق دارم جایی که از غم های مینویسم واز شادیهایم .

دوستانی خوب و بهتر از آب روان دارم که شاید هرگز در دنیای واقعی نداشته ام .

روزی عزیزی به من گفت عشق وعلاقه من از نوع شیفتگی ست واین چیز بدی ست .

اما ستوده ای که من میشناسم علاقه وعشقش واقعی وعمیق است نه  شیفتگی او اگر بخواهد ومی تواند به راحتی از انها دل بکند

پس شیفتگی در ستوده نیست بلکه آنچه میبینید عشق است وواقعی

خیلی دوست داشتم امروز یک اهنگ جدیدی به مناسبت این تولد بذارم ولی حیف که مشغله ها ومریضی پسرم مجالی نداد .

حالا از دوستانم میخوام هر کدوم میتونند کد یک آهنگ شاد را برام پیدا کنند تا من به جای این آهنگ فرهاد بذارم

همه تون را دوست دارم وهمیشه به یادتون هستمOrkut Scraps - I Love You

حرف هایی از جنس نگفتن

نامه های یک زن که نسرین در وبش گذاشته بود دو روزه ذهنم را مشغول وغمگینم کرده .

اینکه چقدر خودم دارم شبیه اون زن میشم .اینکه دارم در روز مردگی های زندگی غرق میشم واز زنانگیم دور .

خیلی وقت ها منم مثل هر زنی دوست دارم تو روز از همسرم پیامک عاشقانه ای دریافت کنم تا بهم انرژی بده و مرا برای شروع یک روز آماده کنه ولی افسوس که او آنقدر غرق کار ونت هست که فقط وقت میکنه یک تلفن کوتاهی بزنه تا ببینه زنده ایم یا در چه حالیم ومنم الان مدتهاست که با جواب های کوتاه دادن مکالمه مون را تموم میکنم .

انگار حرف زدن با همدیگه داره یادمون میره شاید تقصیر از من باشه که هر وقت میپرسه چه خبر؟میگم هیچ خبری نیست در حالی که دلم پر است از حرف های انباشته شده آخه من عادت دارم وقتی دلم میگیره تو پیله سکوتم میرم

یادمه سالهای قبل وقتی تلفنم سرکلاس یا زنگهای تفریح به صدا در میومد واسم همسرم را میدیدم  خوشحال میشدم باانرژی فروان سرکلاس هام میرفتم اما متاسفانه این هم مدتهاست که به خاطرات پیوسته ودیگه نه تلفنی ونه حتی پیامکی در مدرسه دریافت نمیکنم

این نوشته ها حرف های قلمبه شده تو دلم بود که مدتهاست به زبان نیاوردم اما انگار الان این زخم با دیدن اون پست نسرین سر باز کرده این قدر توی روز غرق کار وزندگی وبچه ها هستم والانم با اون ضمن خدمتی که برام گذاشتن واز ساعت 5 تا 9:20 دقیقه شب طول میکشه وضعم دیگه دیدنی شده .

وقتی میام خونه فقط وقت میکنم لباس هام را در بیارم وبرم تو آشپزخانه وغذا را آماده کنم دیگه وقتی برای نشستن وحرف زدن نیست

 خیلی دلم میخواد شب ها بشینم پای کامپیوتر وبه دوستانم سر بزنم ولی از شدت خستگی خوابم میگیره .

اینها روز مردگی های ستوده معلم دبیرستان ومادر دو فرزند ویک همسر عاشق است که دیگه وقتی برای خودش نداره .

اینجا تنها جاییه که میتونم حرفم را بدون هیچ گونه برداشت مغرضانه ای بنویسم

دختر پاییزم

عاشقتم پاییز،بویت را حس میکنم صدای قدمهایت را میشنوم واز اینکه مانند عروسی زرد پوش خرامان میایی خوشحالم .باران هایت را دوست دارم و از خیس شدن در بارانت فرار نمیکنم

دختر پاییزم ،وجود تو به من حس زندگی میبخشد مانند کودکی شده ام که با شنیدن قدم های مادرش به هیجان آمده

عاشق نشستن در آفتاب بی جانت هستم که دزدکی از پنجره اتاق به درون سرک میکشد و درنیم روز جمعه در آن مینشینم و با خالقم مناجات میکنم .

حس اضطراب وخوشحالی به من می دهی مانند دخترکی هستم که تازه به دبستان پای میگذارد

دختر پاییزم اما دلم بهاریست از خنده دانش اموزانم به وجد میایم با خنده هایشان میخندم وبا شیطنت هایشان شیطنت میکنم .

عاشقتم پاییز تو حس اول بودن ،برنده بودن واینکه ستوده ای میشوم که میتواند هر کاری را انجام دهد به من می بخشی

غیر ممکنی برای ستوده نیست واین همه از وجود توست پاییز .

دوستت دارم ازحالا خود را برای ورودت اماده کرده ام تا با شادی تو را در آغوشم بگیرم

 در اغوشت میگیرم تا حس زنده بودن را از دست ندهم خوش آمدی پاییز

**********

ره نوشت : حس میکنم دوستانم گم شده اند حضورشون کم رنگ شده دیگه بلاگ اسکای رنگ گذشته را نداره هیجان زده ام نمیکنه دیگه مثل اون موقع ها با هیجان سراغ وبم نمیام .من با شیطنت کردن با دوستانم خوشحال میشم اما انگار این حس داره از بین میره فریناز که در غارش پناه گرفته مقداد که رفته تا خودش را پیدا کنه وکوروش عزیز که به سفر رفته وخیلی های دیگه که خداحافظی میکنندو این غمگینم میکنه وحس بودن در اینجا را از من میگیره 

 البته من همیشه هستم مخصوصا با داشتن دوستان خوبی مثل نسرین ،آنا ، مریم گلی نگین ها، نازنین ،ویس عزیز،فرفری ،شرقی جون ،ثریا ،سینا ،شبنم ،نیلوفر،ندا ،منتظر وزاغ سفید ،بیتای مهربان ،غوغا ،مهری ،نازی،ویس عزیزمحمد رضا ،مهسا جان،احسان که نیستش ،دریای عزیز وخیلی های دیگه که من همه اونها را دوست دارم