دفتر خاطرات را ورق میزنم در هر برگ آن خاطره یست از روزهای سختی که باعشق درراه آموختن علم به دانش آموزانم گذشت ومن عاشقانه آن ها رادرصندوقچه قلبم نگه داشته ام
سالهایی که برای رفتن به مدرسه روستایی که در آن تدریس میکردم فقط 8 کیلومتر را باید تا جاده اصلی می آمدم وبعد از انجا تا شهر خودم هم یک ساعت دیگه با مینی بوس طی میکردم.
یاد آن بعد ظهری افتادم که برای تقویتی بچه ها از صبح تو مدرسه مونده بودم وبعد حدود ساعت 5 عصر با دونفر دیگه از دوستام از مدرسه روستا زدیم بیرون.
آن روز باران ریز می بارید و توی آن روستای دور افتاده در ان بعدظهر سردپرنده هم پرنمیزد... سرویس معلمان هم خیلی وقت بود که رفته بود، به هرجون کندنی بود خودمون را به جاده اصلی رسوندیم .هوا تاریک شده بود وهیچ اتوبوسی هم رد نمیشد هر چه بود ماشینهای شخصی بود با مردان جوان ...
اولش نمی خواستیم بشیم اما هوا سردتر وباران تندترشده بود وما خیس مثل موش آب کشیده . چاره ای نبود باید دل به دریا میزدیم(عجب دل شیری داشتم البته الانم دارم ) بلاخره سوار شدیم و تمام آن جاده تاریک را با توکل برخدا اومدیم .حدود ساعت 9 شب به خانه رسیدم بیچاره پدر ومادرم که ازنگرانی نمیدونستن چیکار کنند .
آن شب سرمای سختی خوردم (اولین سرما خوردگی عمرم )وبعد از آن هرگز برای تقویتی بچه ها تا عصر نموندم ...
5سال روستا سخت بود اما شیرین وخاطره انگیز،یادش به خیر چه روزهای داشتیم پر از شیطنت وخنده..
ره نوشت۱: روز معلم را به همه معلمان خوب وزحمتکش ایران زمین و به خصوص همکاران عزیزم تبریک میگم روزتان مبارک
ره نوشت۲:من عاشقم ،عاشق معلمی ،عاشق دانش اموزانم وهمسرم وفرزندانم والبته عاشق خدا، که به من اینهمه عشق ارزانی داشت وافتخارم این است که معلمم و خدا را به خاطر این لطفش سپاس میگویم۰
-الو
-سلام
-سلام کجایی؟
-تو تاکسی دارم می رم خرید
-همین الام پیاده شو!
-چرا؟ نرسیدم که هنوز!
-پیاده شو، زود باش ، بهت می گم همین حالا
-مگه قراره ماشین منفجر بشه که اینطوری می گی؟
-مامان پیاده شو دیگه
-تا نگی چرا، پیاده نمی شم، خُلم مگه وسط خیابون پیاده شم؟
-باشه برات توضیح می دم به شرطی که قول بدی برگشتنه با BRT برگردی
-وا؟؟؟ معلوم هست چت شده دختر؟نکنه دوباره درباره ی مزایای حمل و نقل عمومی مطلب خوندی و جو گرفتت!؟
-ببین مگه با BRT بری زودتز نمی رسی؟- چرا.
-مگه ارزون تر در نمیاد؟- خوب چرا.
-پس چرا با تاکسی می ری که ترافیک و آلودگی رو بیشتر می کنه؟ ببین قالیباف با این همه مشکلاتی که داره نمی زاره پروژه هاش عقب بیوفته و مردم لنگ بمونن.اون وقت امثال من و تو از این امکانات استفاده نکنیم؟درسته آخه؟
-راستشو بگو ببینم چت شده؟ دردت چیه آخه؟
راستی مامان شنیدی تونل توحید طبق برنامه اول مهر افتتاح می شه؟
بحث رو عوض نکن دختر بگو ببینم چی شده؟
-مامان مگه من مثل لیلای اقدس خانم اینا لیسانس ندارم؟- خوب چرا؟
-آخه من چیم از دختر اقدس خانم اینا کمتره؟
-هیچی دختر.ولی اینا چه ربطی به تاکسی و ترافیک داره؟
آخه می دونی چیه مامان؟ دیروز مامانه لیلا تو بی آر تی با یه زنه دوست شده ، زنه یه برادر زاده داره که هم پولداره هم تحصیل کرده. امشبم قراره بیان خواستگاری، تو هم از این به بعد با( بی آر تی) برو اینور اونور دیگهمن شوهر میخوام.
ره نوشت۱:اصلا حوصله آپ کردن نداشتم اما به خاطر دوستان خوبم فعلا این هدیه ای را که یک دوست خوب بهم داده را براتون میذارم تا شما هم یه کم بخندید وحالتون عوض بشه .
ره نوشت ۲:بی مصرف ترین روزها روزی است که در آن نخندیم .
تا حالا براتون پیش اومده که سر کلاس درس باشی وسرت گیج بره وبینیت کیپ بشه واحساس کنی داری خفه می شی وشکمت هم درد بگیره ودر یک کلام حالت اصلا خوب نباشه.
ولی با این حال خراب مجبور باشی درس بدی آن هم نه یک زنگ بلکه 3 زنگ .
وتازه بعد از این همه مکافات وعذابی که میکشی برق هم نداشته باشی .
وتا ظهر با این حالت طی کنی وبعد از شدت حواس پرتی به حرف بچه ها که اکثرا برای شوخی کردن از این کارها میکنند ومیان در کلاس والکی بهت میگن خانم زنگ خورده گوش میدی ومیری تو دفتر اونم در حالی که 5 دقیقه مونده تا تایم مدرسه تموم بشه وبعد .....
با قیافه عبوس معاون مدرسه روبرو میشی که جلوی همکارانی که مثل خودش به اسم های مختلف اعم از مسول بخش ودفتردار وسمت هایی از این قبیل که نمیدونم از کجا تو این هنرستان در اومدن بیکار نشستن میگه :خانم فلانی هنوز که زنگ نخورده چرا بچه ها از کلاس اومدن بیرون روبه رو میشی .
در آن موقع چه حالی بهت دست میده .
این دقیقا وصف حال منه .
موقعی که آن حرف را شنیدم مثل یک گلوله اتیش شدم وخیلی ناراحت .
اما نه حوصله حرف زدن داشتم ونه وقتش را تا بهش بفهمونم که حق نداره با من اینجوری رفتار کنه چون مجبور شد زنگ را بزنه .
از اینکه این معاون اصلا حال یک معلم را درک نمیکنه اونم کسی که خودش 3 زنگ علاف تو دفتر افتاده وکارش فقط گیر دادن به بچه ها در مورد موها وابروهاشون هست حتی به تل سر بچه ها هم گیر میده ناراحت شدم وگرنه اصلا برام مهم نبود چی میگه چون من خیلی پروتر از ایشون تشریف دارم وبا این حرف ها از رو نمیرم
حالا به حرف بچه ها رسیدم که چرا از این خانم بدشون میاد .
ره نوشت ۱:حالا اگر شما بودید چیکار میکردید وچه حرفی میزدید ؟؟؟
ره نوشت ۲:امروز یک بخشنامه واقعا جالب وخنده دار برامون اومده بود با این مضمون :فردا (جمعه)تمام معلمان باید برای حمایت از مردم بحرین به راهپیمایی بروند آن هم نه دلبخواهی بلکه اجباری .
ره نوشت ۳:من یکی که هیچ وقت زیر بار زور اونم از نوع راهپیماییش نمیرم اونم در حالی که نمیتونیم در راهپیمایی های برای دفاع از ملت خودمون شرکت کنیم
کنج
اتاق میخزید و سرتان را زیر پتو میکنید؟ شاید هم فنجانی چای؟
راههایی برای رفع خستگی به شما پیشنهاد میشود
1-
نفس عمیق کشیدن:
نفس عمیق و آرام میتواند خیلی سریع انرژی
شما را افزایش دهد بنابراین تا 4 بشمارید و آرام و عمیق نفس بکشید بعد
مجددا
استراحت کنید دوباره تا 4 بشمارید و عمیق نفس بکشید بعد تا 6 بشمارید و
نفستان را
آرام بیرون بدهید. این کار را 4 مرتبه تکرار کنید. این کار سبب آرامش شما و
بازگشت
انرژی غیرقابل تصوری به شما میشود.
2- ورزش کردن:
هنگامی که احساس خستگی میکنید ورزش بدون حتم آخرین گزینهای است که شاید
به
ذهنتان خطور کند این در حالی است که به گفته متخصصان ورزش بهترین راهحل
برای شارژ
مجدد باتریهاست. حتی 10 دقیقه پیادهروی ساده میتواند سبب افزایش جریان
خون در
تمامی نقاط بدن و بازگشت انرژی به بدن شما باشد
3- نوشیدن آب:
معمولا موقتی افراد خستهاند قهوه یا چای مینوشند. اما بهترین نوشیدنی
آرامشبخش
و رفعکننده خستگی آب است.
کمبود آب میتواند مولد احساس خستگی باشد. روزانه حداقل یک میلیلیتر بابت
هر یک
کالری آب بنوشید مثلا اگر روزانه 2 هزار کالری غذا میخورید باید حداقل 8
لیوان آب
یا 2 هزار میلیلیتر آب بنوشید. بعد از آب، نوشیدنیهایی نظیر شیر، چای،
سوپ و حتی
ماست میتواند خستگی شما را برطرف کند.
4- صحبت کردن با پزشک:
اگر به اندازه کافی استراحت میکنید و با این حال خستهاید بهتر است با
پزشکتان
مشورت کنید. برخی از بیماریها نظیر کمخونی یا مشکلات تیروییدی میتواند
سبب
ایجاد احساس خستگی در فرد شوند. یک آزمایش ساده خون میتواند این مشکلات را
روشن
کرده و پزشک با تجویز قرص آهن یا داروهای مربوط به تیرویید خستگی شما را
درمان
کند.
5- استراحت کنید:
اگر همه روزه مجبورید کار کنید، چند دقیقهای هم به خود استراحت دهید و به
کمک
مدیتیشن انرژی و آرامش از دست رفته را به بدن بازگردانید. 5 دقیقه در روز
را به
مدیتیشن اختصاص دهید. روی زمین دراز بکشید، ساق پا و پاها را بالاتر از بدن
روی یک
صندلی بگذارید و دستها را در دو طرف بدن دراز کنید و سرتان را روی بالش
بگذارید.
بعد روی اعضای مختلف بدنتان تمرکز کرده و خستگی را از آنها خارج کنید.
ره نوشت1 :میخواستم یک اپ
بهتری انتخاب کنم اما به علت اینکه هم
خودم وهم بچه هام همه مریض هستیم نمیتونستم .
خداوند بی نهایت است ولا مکان ولا زمان
اما
به قدر فهم تو کوچک می شود
به قدر نیاز تو فرود می آید
به قدر آرزوی تو گسترده می شود
به قدر ایمان تو کار گشا می شود
به قدر دل امیدواران گرم می شود
امید میشود نا امید ان را
راه می شود گم گشتگان را
نور می شود در تاریکی ماندگان را
خداوند همه چیز میشود همه کس را
به شرط اعتقاد
به شرط پاکی دل
به شرط طهارت روح
ره نوشت ۱:وقتی یکی از درهای شادی بسته میشود در دیگری باز میشود اما ما اغلب آن قدر به در بسته نگاه میکنیم که در باز شده را نمی بینیم
ره نوشت ۲:نمیدونم شما تا الان چقدر از این در رحمت الهی بهره مند شدید و چقدر پشت در بسته نشستید ؟؟؟؟
ره نوشت۳ :امروز خیلی دلم گرفته از یک دوست از خدا میخوام که در شادی را برای منم باز کنه
1-برا اینکه وقتی سوار اتوبوس میشید اگه صندلی ها هم خالی باشه میرید ته اتوبوس، تو ترافیک، چله تابستون، 1 ساعت سرپا وای میستی، شاید بند کیفه دختره گیر کنه بهت
۲-برا اینکه وقتی تو خیابون راه میرید، کافیه فقط یه دختری از کنارتون رد بشه گردن نیست لامسب( معذرت آخه آدم عصبی میشه دیگه) مثل جغد 180 درجه گردنه می چرخونه
۳-برا اینکه وقتی یه ماشین گیرتون میاد، پا میشیم میرید یه جایی مثله جردن، اونجا صد بار یه خیابون رو بالا و پایین میرید، 100 بار بوق میزنید و200 بار ترمز، بعدشم میزنی به یه پیر زنه، اون موقع هستش که آخر روز میشه.اون لحظه آدم آرزو می کنه که بره تو توالت عمومی خودش رو دار بزنه.(ربطش رو به توالت عمومی خودت پیدا کن(
4-برا اینکه وقتی میرید کوه، پشت سر یه دختر از کوه میری بالا بعدش کم میاری و رنگت سرخ میشه و تازه می فهمی که دختره کوهنورد بوده
5-برا اینکه اینکه وقتی حس غرورت گل میکنه میبینی دختره داره با یه پسره دیگه دعوا می کنه میری جلو، با پسره دعوا میکنی، بعدش که خوب کتکه رو خوردی می فهمی که یارو داداشش بوده
6-برا اینکه وقتی یه دختر کنار پسره میشینه تو تاکسی، و پسره می خواد استفاده ی معنوی ببره، 10 برار مسیرش رو میره تا با دختره باشه، وقتی که دختره پیاده میشه، میره تو رویا، اون وقته که می فهمه به جای میدون ولیعصر، رسیده به تجریش. و وقتی که بر می گرده با تاکسی، می فهمه که تمام پولش رو داده به تاکسی قبلیه، و اونجا یکم مشتمال میبینه از راننده تاکسیه و بعدش فحشه که به خودش میده.
ره نوشت1 :به نظر من اصلا ارزش نداره که به خاطر هیچ وپوچ خودتون را اینقدر ضایع کنید (منظورم با پسرهابود )
ره نوشت 2:اینم عیدی بعضی از دوستان. خوب بود دوست عزیز دیگه نگو عیدی میخوام
خواستم خودمو گول بزنم ؛ همه خاطراتم رو انداختم یه گوشه ای و گفتم : فراموش ؛ یه چیزی ته قلبم خندید و گفت : یادمه.
به هر حال خاطرات، چوب های خیسی هستند که با آتش زندگی نه می سوزند ونه خاکستر میشوند فقط جای زخمشان برای سالیان در خاطرمان مییماندوهر گاه که به یادشان میآوریم فقط زخم دل تازه میشود.
چه عجیب است رسم روزگار تویی که بهترین بهار را برایم رقم زدی امسال با رفتنت بدترین نوروز را تجربه میکنم وبهار امسال بی تو برایم از پاییزغم انگیز تر است
خواهر عزیزم فردا روز میلاد تو بود روزی که باید 23 سالگیت را جشن میگرفتی و من شاد وسرزنده میلادت را تبریک میگفتم اما فردا باید به جای تبریک میلادت بر سنگ مزارت بنشینم وبرای نبودنت اشک بریزم .
گرچه غم و رنج من درازی دارد
عیش و طرب تو سرفرازی دارد
بر هردو مکن تکیه که دوران فلک
در پرده هزار گونه بازی دارد
ره نوشت 1: از همه دوستان عزیزم معذرت میخوام چون نمیتونم وقتی دلم غمگینه پست شادی بذارم
ره نوشت 2:سال نو را به همه دوستان عزیزم تبریک میگم دعا میکنم که سالی پر از شادی و سلامتی برای همه شما باشد
ره نوشت 3:اینم چند عکس زیبا از بهار شاید با دیدن اینها حال وهوای دلمون عوض بشه
پنج آدمخوار در یک شرکت استخدام شدندهنگام مراسم خوشامدگویی رئیس شرکت گفت: “شما همه جزو تیم ما هستید. شما اینجا حقوق خوبی می گیرید و میتوانید به غذاخوری شرکت رفته و هر مقدار غذا که دوست داشتید بخورید.
بنابراین فکر کارکنان دیگر را از سر خود بیرون کنید
آدمخوارها قول دادند که با کارکنان شرکت کاری نداشته باشند.
چهار هفته بعد رئیس شرکت به آنها سر زد و گفت: “می دانم که شما خیلی سخت کار میکنید. من از همه شما راضی هستم. امّا یکی از نظافتچی های ما ناپدید شده است. کسی از شما میداند که چه اتفاقی برای او افتاده است؟”
آدمخوارها اظهار بی اطلاعی کردند..
بعد از اینکه رئیس شرکت رفت، رهبر آدمخوارها از بقیه پرسید:
کدوم یک از شما نادونا اون نظافت چی رو خورده ؟”
یکی از آدمخوارها با اکراه دستش را بالا آورد. رهبر آدمخوارها گفت:
“ای احمق! طی این چهار هفته ما مدیران، مسئولان و مدیران پروژه ها را خوردیم و هیچ کس چیزی نفهمید و حالا تو اون آقا را خوردی و رئیس متوجه شد! از این به بعد لطفاً افرادی را که کار میکنند نخورید