دوست دارم حرف دلم را بزنم حرفی که مدتهاست تو دلم مونده وداره غمباد میشه واگر ادامه پیدا کنه فکر کنم به دیوانگی یک معلم (ستوده )منجر میشه .
دیگه مغزم وعقلم توان نداره کارهای بعضی ها عذابم میده ومثل سوهانی روحم را آزرده میکنه ونمیتونم هضم شون کنم
من در عین حال که زنی قوی، شوخ وخندانی هستم ولی روح بسیار حساسی دارم وبعضی کارها را نمیتونم تحمل کنم
دوست دارم اینجا را برای همیشه ترک کنم ولی نمیشه .
ایکاش هیچ وقت با اینجا آشنا نمیشدم .
ایکاش هیچ وقت رهگذری نبود وخاطراتی نبود
من دیگه نمیدونم چی بگم شما هر چی دوست داشتید بیان وبگین اینجا آزادی کامله .
هر چی میخواهد دل تنگت بگوولی نصیحت نه
یک دوست پیشنهاد داد که حالا که سال تحصیلی داره
تموم میشه هر کس خاطره جالبی از دانشگاه یا مدرسه داره(حال یا گذشته) بیاد بگه
تاهمه استفاده کنند البته خاطره باید خلاصه باشه که دوستان بتونند به راحتی بخونند
اولین خاطره را خودم شروع میکنم .
ترم اول سر جلسه امتحان خودم بود وتودفتر نشسته
بودم تا برای رفع اشکال احضاربشم سالن آروم بودمنم برای شستن
دست ها وارد دستشویی شدم همینکه در دستشویی راباز کردم یک موش گنده ای جلوم
سبز شد من را میگی یک جیغ بنفشی کشیدم ودررفتم
مدیراز دفتر اومد بیرون وگفت چیه
بازموش دیدی (یک خاطره از مدرسه موشها)
ره نوشت :امروزمراقب امتحان تاریخ کلاس دوم ها بود یک برگ تقلبی گرفتم اما دلم نیومد به دفتر بگم برای اینکه از امتحان محروم میشد .یاد تقلبی خودم افتادم
چقدر از خودم خجالت کشیدم برای اولین بار بود که مجبورر شدم
اینطوری امتحان ضمن خدمت بدم .
حدو25 روزپیش برای ما از طرف آموزش وپرورش یک دوره غیر حضوری 20 ساعته ضمن خدمت گذاشتن وقرار شد که کتابی را که معرفی کردن بخونیم وامتحان بدیم .
اما هر چی تو کتاب فروشی های شهر را گشتیم این کتاب پیدا
نشد فقط عده کمی از همکارانی که سال 84 این کتاب را امتحان داده بودن اونو داشتن
وبقیه نه .
منم چند روز قبل تواینترنت پیداش کردم ولی حجمش زیاد بود
ووقت خوندن نداشتم تا اینکه یکی ازدوستان گفت که بگرد دنبال خلاصه اون ومنم بلاخره
پیداش کردم ودر آخرین لحظات یعنی دو روز قبل به دستم رسید .با چه مکافاتی اون
رو خوندم ودیروز رفتم که امتحان بدم .
شده بودم مثل دانش اموزان شب امتحانی صبح زود بلند شدم و بقیه جزوه را خوندم
سرجلسه امتحان دیدنی ها بود همکاران همه دونفره رو نیمکت نشسته بودن واونهایی هم که کتاب داشتند کتاب ها را آورده بودن سر کلاس .
وقتی سوالات را دادن همه به همدیگه نگاه میکردن وبا صدای بلند از هم میپرسیدن واونهایی هم که بلد بودن با صدای بلند جواب ها را میگفتن امتحان openbookبود
یک وضع خنده داری بود حتی خود مراقب هم کتاب را باز کرده
بود وداشت پاسخ نامه را جواب میداد .
منم هر چی بلد بودم از خودم زدم ولی چون خلاصه کتاب را خونده بودم بعضی سوالت را نداشتم ومجبور شدم که از صدای دیگران استفاده کنم
جالب بود وقتی از طرف اداره برای بازدید اومدن همه ریلکس کتاب ها باز کرده زل زده بودن به آقایون یکی از آقایون درگفت میبینم که مراقب اینجا هیچ کاره است .
منم گفتم اگر میدونید با خودتون ببریدش دفتر بلاخره هیچ کس از رو نرفت وبا کمال جرات نشستیم وتقلبی کردیم و حتی مجبور شدیم پاسخ نامه بگیریم تا خط خوردگی تقلبی مون را لو نده .
ره نوشت1 : این نوشته برای دانش آموزان بد آموزی داره لطفا
دانش آموزان از خوندن آن پرهیز کنند
ره نوشت 2: حالا احساس دانش آموزان درس نخون را سر امتحان درک میکنم که به هر تخته پاره ای برای تقلبی متوسل میشن .
ره نوشت 3 : من نمیخواستم تقلبی کنم چون از این کار خیلی بدم میاد گوش هام خودشون جواب ها را میشنیدن
ره نوشت 4:کارم را اصلا توجیح نمیکنم میدونم زشت بود ولی خب چاره ای نبود بدون کتاب امتحان دادن همینه دیگه
چند روزه که میخوام آپ کنم اما نمیتونم فکرم درگیر پسرم بود اما امروز تصمیم گرفتم که بیام و یک چیزی بنویسم .
من نه میتونم مثل کوروش وآرمان عزیز شعر از خودم بنویسم ونه مثل فریناز آن جوری با خدا راز ونیاز کنم ونه مثل بقیه دوستان خاطرات روزانه .
نمیدونم شاید من آدم کمال گرایی هستم ودوست دارم چیزی بنویسم که خودم راضی باشم واینم اولین حرف روزانه ای هست که دارم مینویسم .
ره نوشت 1:فردا مهمان دارم ومن وهم همسرم هر دو باید بریم سر کار خیلی بد میشه که مهمانم را تنها بذارم ولی چی کار کنم چاره ای نیست
ره نوشت 2:سر جلسه امتحان جغرافی مراقب بودم یکی از بچه ها یک سوال از معلمش پرسید که از تعجب ماتم برده بود از این همه هوش واستعداد انها وآن هم این که پرسید آثار گردشگری ایران یعنی چه بعد سی وسه پل کجاست من را میگی کلی سر جلسه خندیدم
ره نوشت 3:دیروز رفتم رادیولوژی عکس پسرم را بگیرم یک پسربچه 2 ساله ای را دیدم عقب مانده بود و نمیتونستم راه بره و فقط دست وپاهاش را تکون میداد ولی بدنش تعادل نداشت ونمیتونست درست بشینه وقتی دیدمش که اینطور مظلومانه سرش را به صندلی میکوبه اشک تو چشمام جمع شد ویاد پسر خودم افتادم وخدا را به خاطر داشتن بچه های سالم هزار بار شکر کردم
ببخشید دیروز قرار بود جایزه ها اهدا بشه ولی به خاطر اینکه من خیلی باسلیقه هستم یه کم طول کشید تا بهترین هاجوایز را برای دوستانم پیدا کنم .
وازآنجایی که بین دوستان تبعیض قائل نمیشم تصمیم کبری را گرفتم وبه همه دوستانی که جواب دادن جایزه دادم (ببینید چقدر دست ودلباز هستم )
اینم بهترین جایزه ای که تا حالا دریافت کردید
زیباترین ماشین هایی که قراره یکی از اونهارا بخرم
برندگان ( خانم ها همیشه مقدم تر هستند پس جوایز اول برای خانم هاست )
خانم ها :فاطمه ،بیتا ،سنگ صبور ،شبنم ،گل مریم (گناه داره خیلی دلش جایزه میخواست )
آقایــــان: منتظر (جواب را در صندوق پستی داد ) کرگدن عاشق ،احسان ،محمد رضا
ره نوشت :دوستان برنده لطفاسرانتخاب هر یک ازجوایز به توافق برسید
هیوندا الانتر
هیوندا
هیونداi20
مزدا 3
مزدا3
مزدا3
بنز
بنز
بنز
این ماشین لامبور گینی زیبا برای یکی از دوستان است مبارکت باشه
اینم لکسوس زیبا برای آرمان عزیز.دیگه سفارش ماشین ندین پول ندارم
هر کس بتونه این مساله را حل کنه یک جایزه خوب پیش من داره هر چی بخواد
اطلاعیه :آخرین مهلت برای پاسخ به این مساله امروز میباشد فردا برنده ها اعلام وجوایز اهدا میشود .پس بشتابید
مسئله اینه:
3نفر با هم میرن ساعت فروشی
ساعت میخرن 30000 تومن. یعنی نفری 10000 تومن دادن
صاحب مغازه به شاگردش میگه قیمت ساعت 30000 تومن نبوده 25000 تومن بوده. برو 5000 تومن بهشون برگردون.
شاگرد مغازه از این 5000 تومن 2000 تومنشو واسه ی خودش برمیداره .
3000تومن دیگرو میده به اون سه نفر. نفری 1000 تومن.
پس با برگشت 1000 تومن به هرنفری، اونها هرکدوم 9000 تومن دادند
حالا سوال اینجاست اگه 9×3= 272تومنم که شاگرد مغازه برداشته ، میشه 29 تومن
پس اون 1000 تومنه کجاست؟
ره نوشت 1:هر کس این را حل کنه معلومه خیلی باهوشه در حد دکتر حسابی چون این مساله را دکتر حسابی طرح کرده .
ره نوشت 2:این بلاگفا داره رو اعصاب آدم راه میره چرا نمیشه تو وب دوستان نظر گذاشت یکی به دادمون برسه لطفا چی کار کنیم ؟
ما زنده به لطــف و رحمت زهرائیم مامور برای خدمت زهرائیم
روزی که تمام خلق حیران هستند مـا منتظر شفاعت زهرائیم