رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

عید فطر مبارک باد

فطر آمده خوردنی فراوان بخورید

پیتزا و کباب و مرغ بریان بخوریـد

دزدانه اگر در رمضان می خوردید

شوال رسیده پس نمایان بخورید


عید همه دوستان مبارک باد


ره نوشت :هیچی به ذهنم نرسید بگم پس همین را میگم انشالله که نماز وروزه های همه دوستان قبول درگاه حق بشه و یک نفر پیدا بشه بهتون عیدی بده .

کسی که به من عیدی نمیده در روزگار گذشته یک نفر بود تحویلمون میگرفت شعری میگفت خوشحال میشدیم او هم به خاطرات پیوست البته زیاد مهم نیست این نیز بگذردتعطیلات به همه دوستان خوش بگذره

ترک عادت

با شنیدن کارهایی که این دختر هرزه برای بدبخت کردن مریم داره میکنه یاد فیلم های فارسی 1 میفتم .

من فکر میکنم این دختره ... همه کارهاش را داره از روی این فیلم ها کپی میکنه از خودکشی صوریش گرفته تا اون عقد پنهانیش با مهریه 12 کیلو طلا و 500تا سکه ویک خانه وماشین .

فکر کنم توهم برش داشته که یا عروس ملکه انگلستان هست یا یک فرشته آسمانی که چون از بهشت رانده شده پس مریم بیچاره باید بهای این سقوط آسمانیش را بپردازد بدبخت از بس فیلم دیده دیوانه شده

اما این بدبخت هرزه یک چیز را فراموش کرده که آخر همه این فیلم های فارسی 1 این آدم بده هست که بدبخت میشه وآدم خوبه دوباره همه عزت وشوکتش را به دست میاره بذار حالا هر چی میخواد کبکش خروس بخونه دوران ذلیل شدنش را هم میبینیم

ببخشید نمیتونم جلوی ناسزا گفتنم را بگیرم  میدونم این عادت بدیه حتی تصمیم کبری گرفتم تو این ماه رمضان ترکش کنم والانم یعنی تو ترکم ولی خب از قدیم گفتن ترک عادت موجب مرض است و منم از همون مرضش میترسم

البته وقتی عصبانی میشم یا کسی پا رو دمم میذاره فحش های یه کم بد مثل دیوانه واحمق وعوضی و....نصیبش میشه

ره نوشت 1: از روز 2 شنبه قراره اتاق خواب هامون را نقاشی کنیم همه وسایل را باید بیاریم تو هال .خونه مون میشه بازار شام.هال را  تصور کنید  اونم با فسقلی های شیطونم چی میشه.

همین الانم با آوردن تشک تختشون تو هال اون را به شکل سرسره در آوردن وروش بازی میکنند خدا به دادم برسه

تصمیم گرفتم هر روز صبح که این آقای نقاش میاد منم بار وبندیلم را بندم وبا این دو تا شیطون فرار کنم خونه خواهرم وگرنه این پسرهام اون آقاهه را دیوانه میکنند از بس که میرن تو دست وپاش وول میخورند

حداقل اونجا چند ساعتی از دست این دو تا وروجک راحت میشم هورا

ره نوشت2:با این طرح تعدیل نیرویی که تو آموزش وپرورش راه افتاده به خاطر یک شیفت کردن مدارس وکم شدن دانش اموزان تا چند سال دیگه ما دبیران باید بریم آب حوض بکشیم

ره نوشت3:یه جک میذارم بخندین تا من بر گردم

یک روز تو اتوبوس پشت سر راننده یک پیرزن نشسته بود .هر چند دقیقه به راننده میگفت  ننه مغز بادام میخوری و راننده جواب میداد بله و میگرفت و میخورد

بعد از چند دفعه گرفتن مغز بادام و خوردن یکدفعه راننده پرسید ننه جون این بادامها رو از کجا میاری و چطوری مغز میکنی
پیرزن جواب میده :ننه اینا مغز شکلات هستند  من کاکاهوشون را مک میزنم و چون دندون ندارم مغزه بادوم هاشو میدم به تو
قهقهه

اتفاقات ستوده

همیشه این دو ایه ملکه ذهنم هستند وهمه جا با خود زمزمه میکنم وبه انها ایمان دارم وقدرت این دو را درک کرده ام .

(لا تدرکه الابصار وهویدرک البصار...دیدگان او را درک نمیکنند ولی او دیدگان را میبیند )

(وهو معکم اینما کنتم ...واو با شماست هر کجا که باشید )

دیشب افطار دعوت داشتیم رستوران با خواهران وبرادرم وخواهرزاده هام .

وقتی رفتیم دم رستوران جا نبود وما ماشین را در یک قسمتی خاکی اما روشن پارک کردیم و وارد رستوران شدیم بعد از دوساعت که اومدیم بیرون وقتی کنار ماشین رسیدم از دیدن چیزی که روی زمین میدیدم میخ کوب شدم

تمام عابر بانک هایی که در کیفم بود ودر یک کیف کوچیک قرار داشت روی زمین کنار درب افتاده بود ودر این دوساعت هیچ عابری از اون جا رد نشده بود که آنها را ببینه .

میدونید در اون لحظه به چی فکر میکردم به اینکه خدای خوبم حتی اگر من مواظب خودم نباشم تو مواظبم هستی (خدای خوبم به خاطر همه چیز ممنون)praying

بهترین و جدیدترین خدمات وبلاگ نویسان جوان                www.bahar22.com

ره نوشت 1:چند روز پیش که رفته بودم بیمه برای تمدید دفترچه پسرم وقتی کنار خیابون دوبل پارک کرده بودم ومنتظر خواهرم بودم یک آخوندی اومد ان طرف خیابون سوار ماشینش شد تا از پارک بیرون بیاد اما اول یک دنده بگ اومد زد به ماشین عقبی بعد بی خیال راهش را گرفت ورفت بدون اینکه نگاهی به ماشین عقبی بندازه شاید میدید من نگاش میکنم هول کرده بود

ره نوشت 2:روز شنبه رفتم بیمارستان تا هزینه بیمارستان را با دفترچه حساب کنند برا اینکه آن روز که پسرم سرش شکست آزاد حساب کرده بود وگفتن بعدا بیام تا بقیه پولم را پس بدن .

بهم گفتن فقط هزینه سی تی اسکن را میدن اما من با پرویی رفتم وبا آوردن پرونده از بایگانی هزینه پذیرش را هم گرفتم .

از 50 هزار تومان 34 هزار تومان را پس گرفتم وقتی شوهرم شنید میدونید چی گفت گفت میدونستم پول زور به کسی نودهی .....قهقهه

شما بودید این کار را نمیکردید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟متفکر

ره نوشت 3:اول شهریور روز باز گشایی مدارس برای معلمان رفتم هنرستان تا از این شاگرد تنبل ها امتحان بگیرم سر جلسه  مراقب بودم یکی از بچه ها به جای اینکه بنویسه آنقدر با مقنعه اش بازی کرد که دیگه عصبی شدم کلافهنمیخواستم نگاش کنم اما چشمم همش میرفت دنبالش

بدبختی این بود که میخواست دو تا امتحان را باهم بده که از شانس خوبم همین یکی را هم به زور داد ورفت (خدایا  مرا از دیوانه شدن از دست این تنبل ها حفظ کن آمین)


 یادم رفت بگم حال پسرم خوبه خدا را شکر از همه دوستان عزیزم سپاسگزارم

یک حادثه

Orkut Scraps - Angels

فاصله بین غم وشادی وگریه وخنده فقط یک لحظه است .

دیروز برای هزارمین بار خدا را به خاطر لطفی که به من حقیر کرد سپاس گفتم .

فکر نمیکردم شادی کودکم در یک لحظه این چنین به گریه ای خون آلود تبدیل بشه یک روز بیشتر از جشن تولدش نگذشته بود که این اتفاق افتاد دیروز در میان بازی کودکانه فرزندانم  نا خوداگاه محمد امین از روی صندلی کامپیوتر افتاد وسرش به لبه تیز دیوار برخورد کرد وشکست .

وقتی او را با صورت خون آلود دیدم وحشت کردم در چشم به هم زدنی تمام لباس های من وخودش خونی شد .

او را داخل حمام بردم وپارچه ای روی زخمش گذاشتم اما خون بند نمیومد اوهم از دیدن خون ترسیده بود وگریه میکرد . به همسرم تلفن زدم اما تا او از سر کار میومد یک ساعت دیگه بود .

همسرم گفت یخ بذارم تا خون بند بیاد مقداری یخ توی پلاستیک گذاشتم (البته این کارها را پسر بزرگم کرد )وخون را بند کردم .

نمیتونستم تنهایی با ماشین ببرمش بیمارستان به سارا زنگ زدم وبهش گفتم باباش را بفرسته .

بعد از رسیدن نیروهای کمکی محمد امین را با همون لباس خون آلود بردم بیمارستان .

اورژانس موارد حاد رفتم پرونده تشکیل دادم بعد قرار شد از سرش سی تی اسکن بگیرن چون درست وسط سرش شکسته بود .

از شانس بد اعتبار دفتر چه بیمه روز قبل تمام شده بود ومن خبر نداشتم .

خلاصه آمپول بیهوشی بهش زدن تا بتونند سی تی اسکن کنند .

اما دریغ از بیهوش شدن بلاخره هم مجبور شدن بدون بیهوشی عکس بگیرن .

بعد از اون پسرم کمکم بیهوش شد اما فایده ای نداشت چون موقع بخیه به زور بیدارش کردن.

بعد از بخیه دکتر گفت تا 5 ساعت هیچی بهش ندیم واگر حالش بد شد دوباره او را به بیمارستان ببریم  اما این بچه مگر میتونست صبر کنه مدام بعد از بهوش اومدنش گریه میکرد وغذا میخواست .

دیگه نتونستیم جلوش را بگیرم ساعت 9 شب بهش غذا دادیم .خدا را شکر هیچ مشکلی براش پیش نیومد وهمه چیز به خیر گذشت .

البته خوابیدن شبانه اش خودش مکافات دیگه ای بود که بماند .الانم که هر سه نفرمون گرفتارش هستیم تا باز بلایی سر خودش نیاره تا سرش خوب بشه

ره نوشت1 : حالا که مادر شدم میفهمم پدر ومادرم چقدر برای بزرگ شدنمون زحمت کشیدن .پس همیشه قدردان زحمات پدر ومادرتون باشید .

ره نوشت 2:مادرم میگفت خدا فرشته هارا گذاشته تا مواظب بچه ها باشن الان به این حقیقت رسیدم خدایا ممنون به خاطر لطفی که به من کردی وپسرم را از یک حادثه بد حفظ کردی

ره نوشت 3 : هر روز صبح صدقه بدین .من ایمان دارم که هفتاد بلا را دفع میکنه .من وهمسرم دیروز فراموش کردیم صدقه بدیم اما خدا با این کار به ما یاداوری کرد

 

تولدت مبارک





 

یکی یه دونه
عزیز دردونه
تپل مپلی، کاکل زری
تولدت
مبارک


ره نوشت :خیلی خوشحالم امروز تولد پسر کوچولوی خوشکلم(محمد امین) وهمینطور خواهر زاده عزیزم (سارا)هست پسرم 2ساله شد وسارا 20 سالهhttp://www.pic4ever.com/images/19.gif
امشب تو خانه تولد داریم ( بفرمایید شام ) از همین جا به سارای مهربانم وپسر عزیزم تولدشون را تبریک میگم .
عزیزانم تولدتون مبارک

چوپان دروغگو

گاو ماما می کرد. گوسفند بع بع می کرد سگ واق واق می کرد. همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی؟ 

 شب شده بود اما از حسنک خبری نبود ، حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید . او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آیینه به موهای خود ژل می زند دیگر موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست

 دیروز حسنک با کبری چت می کرد. کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است. کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند با او چت نکند چون او با پترس چت می کرد، پترس همیشه پای کامپیوتر نشسته بود و چت می کرد. پترس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پترس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود

 ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را درآورد. ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله ی دردسر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد. کبری و مسافران قطار مردند اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت.

 خانه مثل همیشه سوت و کور بود. الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت .

اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد...

ره نوشت:زخمی بر پهلویم هست ،روزگار نمک می پاشد ومن چنان پیچ وتاب میخورم که همه فکر میکنند میرقصم

حس وحالم خوش نیست

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

شنا

بعد از مدت ها به دیدن خانواده ام رفتم والبته برای شنا کردن

مدتها بود که اینجوری تو رودخانه شنا نکرده بودم

نمیدونید توی گرمای هوا و تشنگی روزه تن را به آب سرد سپردن چه کیفی داره .

تا تونستم تو رودخانه شنا کردم والبته مواظب بودم که سرم زیر آب نره تا روزه باطل نشه .

بعد از یک شنای دوساعته تو رودخانه وقتی داشتیم به خانه برمیگشتیم با یک صحنه جالب والبته تلخ برخورد کردیم

3 تا ماشین پر ازنیروهای انتظامی وارد محوطه پارکینگ رودخانه شدند تا کسانی را که از گرمای هوا به انجا پناه اورده بودند تار ومار کنند  وحتما جوانهای خاطی را دستگیر (آنها که کاری جز ترساندن مردم ندارن )

خیلی از مردمی که اونجا بودند شنا نمیکردند وفقط پاهاشون را توی رودخانه گذاشته بودند وعده کمی مثل من تو رودخانه شنا میکردند .

واقعا که مسخره است مردم تو این گرمای هوا وماه رمضان هم حق ندارند تفریح کنند وبه زور هم که شده باید برن بشینند تو خانه .

فکر کنم اگر اون موقع که شنا میکردم میرسیدند حتما من وهمسرم وپسرهام  را به جرم شنا در ماه رمضان دستگیر میکردند والان باید تو بازداشت بودیم خنده دار نه قهقهه


ره نوشت : خنده دار تر خبری بود که دیروز شنیدم وکلی شوکه شدم واونم اینکه یکی از مردهای فامیلمون که خیلی مرد آرام وساکت واز نظر همه فامیلشون وحتی زن خودش نمونه یک مرد کاملا وفادار بود والبته 17 سال از ازدواجش میگذشت و3 بچه داشت کاشف به عمل اومد که مدتی است تجدید فراش کرده والان عروس خانم 4 ماهه حامله است .

بیچاره زنش که از دو روز پیش که این خبر را شنیده از غصه داره هلاک میشه .

البته به نظر من این جور مردان لیاقت یک قطره اشک زن خوبشون  را ندارن وباید آنها را اول بدبخت کرد وبعد از خانه بیرون کرد ودر آخر حق خیانت به عشقشون را کف دستشون گذاشت .Rolling Pin

حالا هر کی با من موافقه دستش بالا نیشخند