سر امتحان کنکور هم اینهمه اضطراب ودلشوره
نگرفتم وهیچ وقت قلبم مثل امروز تالاپ تولوپ نکرد حتی روز خواستگاریم با دیدن
همسرم
امروز پوستم کنده شد وبه قول دانش اموزانم دهنمون سرویس شد تا تونستم
این فلسفه را به بچه ها بفهمونم .البته فعلا به یکی از اونها بقیه موندن برای هفته
آینده
من یک چیز دیگه میگم اونها تو عالم
هپروت سیر میکنندپا برهنه میپرن تو حرف هام بهم میگن خانم تولدت کیه
.
منم از دهنم در رفت گفتم امروز یهو
دیدم شروع کردن به دست زدن وخوندن اهنگ تولدت مبارک .
حالا بهشون چی بگم .
امسال مدیر اینقدر تو مخم خوند تا فلسفه را انداخت به جونم
هر چی جلوتر میریم سخت تر میشه .
وفهموندنش به این انسانی های تنبل مشکل تر
.
خدا به دادم برسه هر چی میگم برین تست کنکور بخونید انگار نه انگار .
واقعا به خودم آفرین میگم که توی این سه
سال تونستم بااینهاراه بیام وکنترلشون کنم .
بلاخره امسال هم میگذره تا سال بعد خدا بزرگه چون اینطور که پیش میره دیگه رشته های نظری مخصوصا انسانی در حال انقراض هستن وفنی حرفه ای ها زیاد
خدا را چه دیدی شاید تا سه سال دیگه طرح بازنشستگی بیست ساله اومد ومنم بازنشست شدم .
باور کنید هیچ کس فکر نمیکنه من 17 سال سابقه دارم خودم هم باور نمیکنم که سنم داره میره بالا چون نه به قیافه ام ونه به روحیه ام میخوره .
من ترانه 15 سال دارم
ستوده نوشت:
خمس چشمانــت
زکات لبــهایت را
به قلب و بوسه های مــن بسپـار
کـه بـه مسجد حرام کرده اند
چراغی را که به خانه رواست.....!