رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

رهگـــــــــذر

اگـــر از وبکـــده ما میگــذری نظری کن ، نظری ده ، بعد برو!

یک حادثه

Orkut Scraps - Angels

فاصله بین غم وشادی وگریه وخنده فقط یک لحظه است .

دیروز برای هزارمین بار خدا را به خاطر لطفی که به من حقیر کرد سپاس گفتم .

فکر نمیکردم شادی کودکم در یک لحظه این چنین به گریه ای خون آلود تبدیل بشه یک روز بیشتر از جشن تولدش نگذشته بود که این اتفاق افتاد دیروز در میان بازی کودکانه فرزندانم  نا خوداگاه محمد امین از روی صندلی کامپیوتر افتاد وسرش به لبه تیز دیوار برخورد کرد وشکست .

وقتی او را با صورت خون آلود دیدم وحشت کردم در چشم به هم زدنی تمام لباس های من وخودش خونی شد .

او را داخل حمام بردم وپارچه ای روی زخمش گذاشتم اما خون بند نمیومد اوهم از دیدن خون ترسیده بود وگریه میکرد . به همسرم تلفن زدم اما تا او از سر کار میومد یک ساعت دیگه بود .

همسرم گفت یخ بذارم تا خون بند بیاد مقداری یخ توی پلاستیک گذاشتم (البته این کارها را پسر بزرگم کرد )وخون را بند کردم .

نمیتونستم تنهایی با ماشین ببرمش بیمارستان به سارا زنگ زدم وبهش گفتم باباش را بفرسته .

بعد از رسیدن نیروهای کمکی محمد امین را با همون لباس خون آلود بردم بیمارستان .

اورژانس موارد حاد رفتم پرونده تشکیل دادم بعد قرار شد از سرش سی تی اسکن بگیرن چون درست وسط سرش شکسته بود .

از شانس بد اعتبار دفتر چه بیمه روز قبل تمام شده بود ومن خبر نداشتم .

خلاصه آمپول بیهوشی بهش زدن تا بتونند سی تی اسکن کنند .

اما دریغ از بیهوش شدن بلاخره هم مجبور شدن بدون بیهوشی عکس بگیرن .

بعد از اون پسرم کمکم بیهوش شد اما فایده ای نداشت چون موقع بخیه به زور بیدارش کردن.

بعد از بخیه دکتر گفت تا 5 ساعت هیچی بهش ندیم واگر حالش بد شد دوباره او را به بیمارستان ببریم  اما این بچه مگر میتونست صبر کنه مدام بعد از بهوش اومدنش گریه میکرد وغذا میخواست .

دیگه نتونستیم جلوش را بگیرم ساعت 9 شب بهش غذا دادیم .خدا را شکر هیچ مشکلی براش پیش نیومد وهمه چیز به خیر گذشت .

البته خوابیدن شبانه اش خودش مکافات دیگه ای بود که بماند .الانم که هر سه نفرمون گرفتارش هستیم تا باز بلایی سر خودش نیاره تا سرش خوب بشه

ره نوشت1 : حالا که مادر شدم میفهمم پدر ومادرم چقدر برای بزرگ شدنمون زحمت کشیدن .پس همیشه قدردان زحمات پدر ومادرتون باشید .

ره نوشت 2:مادرم میگفت خدا فرشته هارا گذاشته تا مواظب بچه ها باشن الان به این حقیقت رسیدم خدایا ممنون به خاطر لطفی که به من کردی وپسرم را از یک حادثه بد حفظ کردی

ره نوشت 3 : هر روز صبح صدقه بدین .من ایمان دارم که هفتاد بلا را دفع میکنه .من وهمسرم دیروز فراموش کردیم صدقه بدیم اما خدا با این کار به ما یاداوری کرد